شرمنده ایم...
نــه یه بنز داشتن... نه یه ویلا نه شکم شش تیکه داشتن نه یه لباس برند نه چهارتا داف کنارشون...
اینا فقط یه روح بزرگ و معرفتی داشتن که وقتی بهش فکر می کنی بغض گلوتو فشار میده...
فدای خنده های شیرینو نگاه های معصومتون
چند روز بعد از عملیات ،
یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش
هر جا می رفت همراه خودش می برد....
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپیجی زن بوده
توی عملیات آنقدر آرپیجی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه
؟
گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود
چشم و گوشمان که باز نشد هیچ ، ..... بماند!
شرمنده ی ایثارت شدیم ای جوانمرد...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:حتما فاطمه خانم انشاء الله که پدرتون با سلامتی کامل حجشون رو به پایان می رسون